داستان زندگی من

داستان زندگی دوران متاهلی من و محمد

موارد بیشتری از خودم...

تمام کارهای دخترم بعهده منه . از زمان بارداریم، بیمارستان، پرستار بچه، مهدکودک و مدرسه و.. همه کارهاش را خودم انجام دادم برای زایمانم خودم قبلش رفتم گل گرفتم چون میدانستم محمد نمیتوانه اون چیزی را که من می پسندم بگیره، برای زایمانم که سزارین بود و وقتش را از قبل میدانستیم با خانواده خودم رفتم گفت روز قبلش نمیتوانه مرخصی بگیره و همون روز زایمان میاد بعد از عمل دیدمش دخترم را خودم بزرگ کردم شب بیداری ها ، چکاب های ماهانه و... 3 تا پرستار بچه عوض کردیم تا بالاخره یک شخص قابل اعتماد پیدا کردیم مهدکودک چقدر دوندگی کردم تا در این شهر با امکانات...
16 تير 1399

ادامه داستان زندگیم بعد از 4 سال

الان 4 سال از روزی که سرگذشتم را نوشتم میگذره. واقعیتش آدرس وبلاگم را گم کرده بود. با ارتباط با نی نی وبلاگ بالاخره پیداش کردم وقتی داستان زندگی خودم را میخواندم دلم برای حال خودم میسوخت. از خودم بدم میاد که چطور دارم این زندگی را ادامه میدهم سه سال تمام محمد عذابم داد. تا الان هم ادامه داره بخاطر یک اشتباه احمقانه یک اشتباهی که خودم بهش الان فکر میکنم گریه ام میگیره که مگه من چیکار کردم . اون فقط به من یک عزیزم گفته بود ولی من سه سال تحقیر شدم . این را بگم که تا همین لحظه هیچ خبری از اون آقا ندارم . این وبلاگ برای دل خودمه دلیلی برای نوشتن دروغ ندارم. تا همین لحظه هم من یکبار هم در زندگیم ندیدم...
16 تير 1399
1